از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت