از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت