از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت