فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت