یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت