از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت