اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر