در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر