برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟