چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم