باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید