باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید