از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد