سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری