سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری