سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری