در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت