ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت