عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها