پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود