گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است