صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است
غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد