بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند