تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید