نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف