بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد