ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد