ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد