یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها