او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...