جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده