گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده