بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش