خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
میخواهی اگر رزق فراوان برسد
از ابر کرم بارش باران برسد
تا قسمت ماست برگ برگ افتادن
چون غنچه ز بارش تگرگ افتادن