کربلا
شهر قصههای دور نیست
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است