بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است