حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
دانی که چرا مثل گُل افروختهای؟
هم ساختهای با غم و هم سوختهای؟
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
ای عشق نبی سرشته با آب و گِلت
ای مِهر علی، روشنیِ جان و دلت
چون «فاطمه» هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او، آینه و آب نبود
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
دانشطلبی که نور ایمان دارد
جویای فضیلت است تا جان دارد
ایمان به رسول هاشمی مذهب ماست
پیوسته بر او دعای روز و شب ماست
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
چشمی از غم ستاره باران دارد
دلسوختهای که داغ یاران دارد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
ای موجِ امید، راهی ساحل تو
ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
ای ذرۀ کوچکِ مدار هستی
ای آنکه به رحمت خدا دل بستی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت