همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد