عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد