حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟