صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟