همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟