كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟