ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
میزد به رُخم ولی، ولی را میکشت
آن مظهر ذات ازلی را میکشت
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند