عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست