عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين