«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند