ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است