همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است