آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود